بنام خدا
سلام به دوستان عزیز
چندوقت پیش توی وبلاگ یکی از دوستان چیزی رو میخوندم و یاد ماجرایی افتادم که البته خیلی از دوستان ممکنه اونو شنیده ویا خونده باشن اما گفتنش خالی از لطف نیست
معلوم بود که رسول ترک از اینکه او را از جلسه آمام حسین(ع)بیرون میکنند
به خشم آمده است.او از روی ناراحتی نمیتوانست حرفی وسخنی بگوید.درحالیکه خودش را کنترل میکرد به سختی از جایش بلند شد.برای لحظاتی سکوت وخاموشی بر مجلس سایه افکنده بود.در آن لحظات برخی گمان میکردندکه او الان دعوا وجنجالی به راه خواهد انداخت ،اما رسول بدون هیچ شکایت واعتراضی آنجا را ترک کرد ویکراست به سوی خانه اش حرکت نمود.
هرچند رسول آدمی بسیار قلدر وشرور بود اما ارادت واعتقادش به امام حسین(ع) به اندازه ای بود که به او اجازه نمیداد تا از خادمان وارادتمندان حضرت کینه وعقده ای به دل بگیرد ودعوا و زد وخوردی راه بیندازد.پس با توجه به این خصوصیت رسول شاید همه ی ناراحتی وغصه ی این بی احترامی تا قبل از رسیدن به خانه از دلش بیرون رفته بودوشاید آنشب زمانی که رسول سرش را بر روی بالش میگذاشت فقط در این فکر بود که از فردا در کدامیک از دیگر جلسه ها وهیئتهای روضه ی امام حسین(ع) میتواند حضور یابد.
آن شب نیز مثل همه ی شبهای خدا به پایان رسیدوخورشید کم کم در حال بیرون آمدن بود.در همان ابتدای صبح که هنوز اغلب مردم از خانه هایشان بیرون نیامده بودندوشهر همچنان در سکوت وخلوت به سر میبرد مردی که از حالتش پیدا بود بسوی انجام امری عادی نمیرود،از خانه اش بیرون آمد .او به جلوی در خانه ی رسول رسید وشروع به در زدن نمود.رسول با شنیدن صدای در به فکر فرو رفته بود،در این اولین دقیقه های روز چه کسی میتوانست با او کاری داشته باشد؟!؟!
موقعی که رسول در را باز کرد کسی را دید که بطور ناخودآگاه نمیتوانست از او راضی وخشنود باشد.آن مرد همان مسئو.ل هیئت بودکه دیشب به رسول پیغام داده بود دیگر نباید در هیئت وجلسه آنها شرکت کند.اما حالا همه چیز وارونه شده بود،رسول به محض باز کردن در با یک احوالپرسی ومصافحه ی بسیار گرم روبرو شد.مسئول هیئت درحالیکه روی پنجه های پایش ایستاده بود وهیکل وجثه ی قوی وبزرگ رسول را درآغوش گرفته بود رسول را تند تند میبوسید واز او معذرت خواهی وطلب بخش میکرد ورسول فقط مات ومبهوت مسئول هیئت را تماشا میکرد واز برخوردهای دوگانه دیشب وامروز به حیرت وتعجب آمده بود.
مسئول هیئت بعد از معذرت خواهیها ودلجوییهای فراوان از رسول خواست تا او درشبهای آینده حتما در جلسه های آنها شرکت کند!! و تمام اتفاقات وحرفهای شب گذشته را فراموش کند.
مسئول هیئت نمیخواست دلیل این تغییر رفتار ونظرش را بیان کندوزمانی که خواست خداحافظی کند و برود، رسول مانع رفتنش شدواصرار داشت دلیل این تغییر رابداند....