سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :50
بازدید دیروز :0
کل بازدید :149140
تعداد کل یاداشته ها : 37
103/9/7
8:17 ع
آوای آشنا

بنام خدا

سلام به دوستان عزیز
چندوقت پیش توی وبلاگ یکی از دوستان چیزی رو میخوندم و یاد ماجرایی افتادم که البته خیلی از دوستان ممکنه اونو شنیده ویا خونده باشن اما گفتنش خالی از لطف نیست


بازهم محرم از راه رسیده بود در یکی از شبهای دهه اول  محرم آن سال مردی با ابهت وقوی هیکل به سوی یکی از هیئتهای اطراف بازار تهران در حرکت بود.آن مرد نامش رسول بود وچون اهل تبریز بود تهرانیها به او رسول ترک میگفتند.رسول ترک آن شب نیز به سوی هیئت وجلسه روضه ای میرفت که مسئولین وبعضی از شرکت کننده های آن  از حضور رسول ترک بسیار ناراحت بودند.
درچندشبی که از محرم گذشته بودرسول نشان داده بود که نمیتواند در گوشه ای از مجلس آرام وساکت بنشیند وفکر میکرد میتواند در آن جلسات هرکاری که هریک از اعضای هیئت میکند او نیز انجام دهد حتی دوست داشت درنظم وترتیب بخشیدن به مراسم عزاداری نیز شرکت داشته باشد هرچند که همه حرکات وکارهای رسول با نوعی شلوغکاری همراه بود اما ریشه نارضایتیها ودلخوریهای اهل هیئت بخاطر این شلوغکاریها نبود.آنها از مرام وشخصیت رسول ناراحت بودندوفکر میکردند وجودو حضور چنین آدمی هیئت وجلسه عزاداری وتوسل را از شور واخلاص وصفا باز میدارد وحق هم در ظاهر با آنها بود زیرا رسول آدمی قلدر ولات ولاابالی بود،او مردی بود که به فسق وزورگویی شهرت داشت،او یکی از قلدر های شروری بود که کلانتریهای تهران از اینکه بخواهند با او برخورد جدی داشته باشند بیم وهراس داشتند.
اما رسول ترک با تمام این گمراهیها یی که داشت یک صفت وخصلت نیکو وعجیبی داشت .او دوست داشت در روزهای ماه محرم در هر شکل وحاتی که هست در جلسه های سوگوار ی امام حسین(ع) شرکت کند.او نسبت به امام حسین(ع) مودب بود وپدر ومادرش ارادت ومحبت نسبت به امام حسین (ع) را از طفولیت در جان وقلب رسول کاشته بودند.
او گاهی قبل از اینکه بخواهد به سوی جلسه روضه ای حرکت کند ابتدا دهانش را برای لحظاتی کوتاه در زیر شیر آب میگرفت وبه خیال خودش دهانش را آب میکشید تا دیگر نجس نباشد وآنگاه بسوی هیئت وجلسه روضه ای به راه می افتاد.
رسول ترک درآنشب نیز وارد هیئت شد.بسیاری از نگاههایی که به او می افتاد محترمانه ومهربانانه نبود.مسئول هیئت هم که آدمی خوش سیما وبا صفا بود با دیدن رسول ناراحت بنظر میرسید.رسول به جمع عزادران پیوست ومشغول عزاداری وهمنوایی باآنها شد.
دقیقه های زیادی از آمدن وحضور رسول نگذشته بود که چند نفر از اعضای هیئت به دور مسئول هیئت حلقه زدند .از طرز نگاهشان پیدا بود که درباره رسول صحبت میکنند.بعد از دقایقی جوانی از میان آنها یکراست به طرف رسول رفت .رسول با لبخند از او استقبال کرد.آن جوان مشغول صحبت با رسول شده بود ونگاههای برخی از حاضرین معطوف آندو شده بود.لحظاتی نگذشته بود که کم کم آثار ناراحتی وغضب در چهره ی رسول ظاهر گشت.رسول ساکت بود وفقط با ناراحتی به حرفهای آن جوان گوش می داد.
آن جوان که خود را فرستاده ی مسئول هیئت معرفی کرده بود با صراحت وبدون هیچ ملاحظه وتر س و واهمه ای به رسول حالی کرده بود که باید از مجلس بیرون برود ودیگر حق ندارد در هیئت و جلسه آنها شرکت کند.

معلوم بود که رسول ترک از اینکه او را از جلسه آمام حسین(ع)بیرون میکنند
به خشم آمده است.او از روی ناراحتی نمیتوانست حرفی وسخنی بگوید.درحالیکه خودش را کنترل میکرد به سختی از جایش بلند شد.برای لحظاتی سکوت وخاموشی بر مجلس سایه افکنده بود.در آن لحظات برخی گمان میکردندکه او الان دعوا وجنجالی به راه خواهد انداخت ،اما رسول بدون هیچ شکایت واعتراضی آنجا را ترک کرد ویکراست به سوی خانه اش حرکت نمود.
هرچند رسول آدمی بسیار قلدر وشرور بود اما ارادت واعتقادش به امام حسین(ع) به اندازه ای بود که به او اجازه نمیداد تا از خادمان وارادتمندان حضرت کینه وعقده ای به دل بگیرد ودعوا و زد وخوردی راه بیندازد.پس با توجه به این خصوصیت رسول شاید همه ی ناراحتی وغصه ی این بی احترامی تا قبل از رسیدن به خانه از دلش بیرون رفته بودوشاید آنشب زمانی که رسول سرش را بر روی بالش میگذاشت فقط در این فکر بود که از فردا در کدامیک از دیگر جلسه ها وهیئتهای روضه ی امام حسین(ع) میتواند حضور یابد.
آن شب نیز مثل همه ی شبهای خدا به پایان رسیدوخورشید کم کم در حال بیرون آمدن بود.در همان ابتدای صبح که هنوز اغلب مردم از خانه هایشان بیرون نیامده بودندوشهر همچنان در سکوت وخلوت به سر میبرد مردی که از حالتش پیدا بود بسوی انجام امری عادی نمیرود،از خانه اش بیرون آمد .او به جلوی در خانه ی رسول رسید وشروع به در زدن نمود.رسول با شنیدن صدای در به فکر فرو رفته بود،در این اولین دقیقه های روز چه کسی میتوانست با او کاری داشته باشد؟!؟!
موقعی که رسول در را باز کرد کسی را دید که بطور ناخودآگاه نمیتوانست از او راضی وخشنود باشد.آن مرد همان مسئو.ل هیئت بودکه دیشب به رسول پیغام داده بود دیگر نباید در هیئت وجلسه آنها شرکت کند.اما حالا همه چیز وارونه شده بود،رسول به محض باز کردن در با یک احوالپرسی ومصافحه ی بسیار گرم روبرو شد.مسئول هیئت درحالیکه روی پنجه های پایش ایستاده بود وهیکل وجثه ی قوی وبزرگ رسول را درآغوش گرفته بود رسول را تند تند میبوسید واز او معذرت خواهی وطلب بخش میکرد ورسول فقط مات ومبهوت مسئول هیئت را تماشا میکرد واز برخوردهای دوگانه دیشب وامروز به حیرت وتعجب آمده بود.
مسئول هیئت بعد از معذرت خواهیها ودلجوییهای فراوان از رسول خواست تا او درشبهای آینده حتما در جلسه های آنها شرکت کند!! و تمام اتفاقات وحرفهای شب گذشته را فراموش کند.
مسئول هیئت نمیخواست دلیل این تغییر رفتار ونظرش را بیان کندوزمانی که خواست خداحافظی کند و برود، رسول مانع رفتنش شدواصرار داشت دلیل این تغییر رابداند....
 بقیه ی ماجرا انشالله درپست بعدی
درپناه حق